الان خونه خاله مژگان هستم

قول داده بودم ک بیام پیش بچه ها بمونم.

خب ... فک میکنم دیگه باید بگم

دلم طاقت نمیاره که نگم بهت

از بعد اون دعوا و گریه زاری سر اون قضیه لیاقت و ماشین و اینا

تصمیمم برا مستقل شدن از طریق خریدنه ماشین جدی تر شد

تا اینکه امروز سحاب بهم زنگ زد و گفت یه مورد خوب پیدا شده بریم ببینیمش.

لصن نمیدونم چی شد ..

چشممو که بهم زدم دیدم خودکار دستمه و دارم قولنامه ی ماشینو امضا میکنم

آره ... خریدم

هدفام دارن یکی یکی محقق میشن

البته بدون کمک و همفکریه سحاب و آبجی ممکن نبود

اول با پولام لپ تاپ گرفتم. گفتم حرکت بعدی گوشیه

گوشی گرفتم گفتم حرکت بعدی ماشینه

حالا ماشین گرفتم. ایشالا حرکت بعدی خونه ست

خدایا به حرمت همین شبا مراقبمون باش

چشم بد و دشمن رو ازمون دور کن

مراقبم باش. تو تنها پناه منی

 


موضوعات مرتبط: خبر

چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴ | 4:32 | نیمچه جونی Death Killer |

توی وی چت

توی فیس بوک

توی وبلاگ

توی یاهو

توی توییتر

توی واتس اپ

توی نیم باز

و توی وایبر

در کنارتون هستم :))

حتمن که نباید آدرس همه رو داشته باشین

همین که هستم کافیه

Feeling Por Mashqale


موضوعات مرتبط: یهویی نوشت ، خبر

چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲ | 23:57 | نیمچه جونی Death Killer |
یکشنبه خونه دوست قدیمیم دور همی دعوت بودیم.

 

۱۴ ساله با هم دوستیم.

کلی ام به این موضوع افتخار میکنیم

 


امروز خونه ی دوستم دعوتم

با نگین دعوتم خونه ش

 

من مبهم مینویسم و گنگ

گاهی وقتا انقد مبهم که بعضی متن هامو خودمم نمیفهمم

من مینویسم " سارا " و تو فکر میکنی این " سارا " منم

اما ممکنه یه سارای دیگه باشه

پس به هیچ اطلاعاتی اکتفا نکن توی این خونه خرابه ی من

 

فردا ام جشن تولد که نه، دور همی دعوتیم خونه دوست نگین

تا لحظه ی آخر بر حرفم میمانم که من نخاهم آمد

بچه ها همه هستن

 

پسفردا ام که پنجشنبه باشه خودم دارم تولد میگیرم همه رو دعوت کردم.

فقط میمونه بچه های یونی که اونا رو هم بعدن بیرون مهمون میکنم.

 

جمعه ام خونواده دارن برام تولد میگیرن

 

من امسال گفته بودم دیگه نمیخام تولد بگیرم !!

جالبه یه چیزی رو نخای به زور برات فراهمش میکنن

 

هفته ی شلوغی دارم

 

خوشحالم واسه خیلی چیزا

واسه آزادیام

واسه فرارام

واسه آرامشم

واسه استقلالی که دارم

شکرت خدای خوبی ها


موضوعات مرتبط: یادداشت ، خبر

سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲ | 12:38 | نیمچه جونی Death Killer |
نبودم.

با ترجمه هام سرم شلوغ بود

برگشتم.

هستم تا همیشه

 

نور تو بودی...

کی منو از تو جدا کرد؟؟


موضوعات مرتبط: یهویی نوشت ، نکته ها ، خبر

سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲ | 12:26 | نیمچه جونی Death Killer |
یکی توی قسمت نویسنده ی نظر خودشو اینجوری معرفی کرده:

بعدأ اگه نیاز بود میگم....


الان بگو تا منتظر نمونم.من حوصله اینجور معما ها رو ندارم


موضوعات مرتبط: نکته ها ، خبر ، با حرص نوشت

چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۲ | 17:39 | نیمچه جونی Death Killer |
هورررررررا

دوس دخترم دانشگاه سراسری قبول شدهههههههههه


موضوعات مرتبط: خبر

پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲ | 16:58 | نیمچه جونی Death Killer |
دوباره نوشتن رو شروع کردم

شبا تا صب بیدار میمونم و مینویسم

میدونم این نوشته هامم یه روزی میسوزن مث بقیه

 

جشن پیروزیه فوتبال رو توی خیابونا بودیم.

پلیس براش تجربه شده بود از سر جشن پیروزیه مستر روحانی

واسه همین همه جا یگان ویژه حضور داشت

دلم میخاست اون خپل های ریشو رو که معلوم نیست از کدوم جهنمی دراومدن و شوکر دستشون گرفتن بترکونم

پلیس با اون ابهتش اصلن به رهگذرا و ماشینا کار نداشت

اونوقت این جوجه خروسا ی عقده ای هی پسربچه ها رو میترسوندن با صدای شوکرشون

نمیدونم تا حالا شوکر دستتون گرفتین یا نه

من تجربه شو دارم

خیلی صدای ترسناکی داره

تازه فقط همین نبود

آشغالا اسپری فلفلی هم داشتن و توی چشم چند نفر زدن بی ناموسا

اعصابم بهم ریخته بود

دلم میخاست برم از ماشین بیرون و یکی یه دونه نثارشون کنم

 

دیرتر رفتیم پارک شهر و پینگ پنگ بازی کردیم

و مسابقه دو دادیم و من برنده بودم باز

وقتی خونه اومدم یه ربع به ۳ بود

 

امروز عروسی داریم

عروسی پسرعمومه

نمیخاستم برم اما سحر اصرار کرد که بیا تنهام

جمعه رو هم اوکی میکنیم دوتایی


موضوعات مرتبط: یهویی نوشت ، یادداشت ، خبر ، با حرص نوشت

پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۲ | 12:37 | نیمچه جونی Death Killer |
تصمیم میگیریم بریم بیرون

سوییچو برمیدارم میزنیم به دل خیابونا

ضبط : آهنگ رانندگی شاهین نجفی پلی میشه .

ولوم : ۵۳ .

ما : همخونی .

مکان : گلایل .

خالی نمیشیم اما خو حداقل خسته که میشیم

دور دور دور دور

آخرشم میریم پیش خسرو کثیف و ساندویچ میخوریم و برمیگردیم خونه

از یهویی بیرون رفتن و دور زدن خوشم میاد

وقتی میریم دور دور حرف نمیزنیم ، فقط فک میکنیم ، سکـــــــــــوت

من همینجوری خالی میشم

وقتی سحر منو میبینه و دستمو میگیره و بلندم میکنه و میگه آماده شو بریم دور بزنیم میزون شی

 

انگار این روزا نمیخاد بی تو تموم شه

سر نمیاد

چقد چشام فقط خابتو ببینه

لحظه هام بی تو

غم میگیره

چه خنده هایی که میمیره

آرزومه عشقم تو دلت بشینه

من همه دنیامو

همه ی روزامو

واسه تو میدم

تو امیدم هستی و میمونی

همه ی دردامو

تک تک حرفامو

بهتر از هرکس خود تو میفهمی و میدونی

انگار بهترین راه

تلقینه که زندگیم خوبه

شیرینه حتا وقتی واضحه که تو رو ندارم

بشمر چند دفعه گفتم تمومه

بازم این ترسی که تومه

نذاشت که دوریتو طاقت بیارم

میدونی این منم

که بی تو بودنم

آتیشم میزنه منو که انقد عاشقم

باور کن همین روزاست که از این

زندگی دل میکنم

دردمو به کی بگم

لحظه ها.شهاب رمضان

 

با این کلاس نرفتنا بایدم منتظر همچین معدلی واسه کلاس زبان میموندم

۸۲.۵ معدلی نیست که من باید میگرفتم.

نمره های کار کلاسیم فقط واسه غیبت ها و دیر رسیدنام کم شده بود

کلی شانس آوردم که نخونده میانترم رو بیشتر از بقیه شدم

که نخونده ۳ تا کوییز رو نمره کامل گرفتم

لکچرم ندادم که نمره م بره بالا.

از دست تو

 

کاندیدایی که من انتخابش کردم رای نیاورد اما خو تبریک به مستر روحانی

امیدوارم اون روزی نیاد که بگیم ۱۰۰ رحمت به مستر احمدی نژاد

مستر احمدی نژادم توی ۴ سال اول خوب کار کردن

اما ۴ سال بعدی دچار بازی ها و دعوا های سیاسی شدن

که نتونستن به خوبی کار کنن

امیدوارم این اتفاق ها دیگه تکرار نشه

مردم اصلن دارن زندگی نمیکنن

ما که دستمون به دهنمون میرسه میتونیم راحت نفس بکشیم و بازم غر بزنیم

اما اون بیچاره هایی که آه ندارن تا با ناله سودا کنن

خدا خودش کمکشون کنه

شنبه گلسار قیامت بود تا ۱۲ و خورده ای شب توی خیابونا بودیم

جیغ و دست و رقص و ترافیک همه جا

همه شاد بودن اما اینا همه بازیه

 

سحر چند روز پیش میگفت به نظرم خسته ت میکنه

گفتم نه و توی دلم گفتم امیدوارم اینجوری نشه

این ینی مطمئن نیستم

و پریشب خسته شدم

متوجه شدی بهت تیکه انداختم و انتظار نداشتی من بهت تیکه بندازم

حتا متوجه نشدی من گریه کردم تا وقتی که خودم گفتم

گریه نه حتا متوجه نشدی حالم خوب نیست

" حالت خوب نیست... مغرورم شدی ... باشه ... "

اینا ینی من انتظار بیخودی ازت داشتم

سعی کردم اون چیزی که تو میخای باشم

اما دیگه الان همه ی تلاشم اینه که اونی که واقعن هستم باشم.

چون تو اصلن تلاش نکردی به خاطر من کوتاه بیای

 

قبل نیمه شعبان میریم

کاغذ دیواری رو انتخاب کردم

بازم اونی نشد که میخاستم

اما همه گفتن مث این اتاق میشه که وقتی واردش میشیم زندگی میگیریم

سر این اتاق هر رنگ بادمجونی ای دیدم گفتم میخاستم اتاقمو این رنگی کنم

سر اون اتاقم حرف دارم واسه زدن

 

فقط واسه یادآوری مینویسم و یادداشت:

هنوزم میدونی وقتی از دستت ناراحتم چه جوری باهات حرف میزنم

واسه همین سعی نمیکنی جلو بیای؟؟

آره من تاابد همینجوری میموننم و با این تنهایی خوشم

فک میکنی دارم میمیرم

حق داری

چون فقط تویی که منو شناختی و فهمیدی همه حرفام از رو صداقته

 

شنبه تولد سحابه

نمیدونم چی واسش بگیرم کادو

 

راستی عمو محمودم شد عضو شورا

چی میخاد بشه این شهر؟

افتاده دست یه عده که نمیتونن کارای خودشونم انجام بدن

من با اینکه عمو محمود رو دوس دارم

هرکی رو دیدم گفتم بهش رای ندین من عمومو بهتر میشناسم

اما اون آدم معروفیه توی رشت و رای آورد

استاد رسولی رای آورد و از این خوشحالم

حاجی پورم که همش گند زد توی شهرداری ولی باز مردم بهش رای دادن

این مردم هیچ وقت درست نمیشن


موضوعات مرتبط: یادداشت ، خبر ، تند تند نوشت ، Lyrics
برچسب ها: یادداشت

دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ | 15:9 | نیمچه جونی Death Killer |
تاپیک این مطلب واقعیه

 

داشتم میمردم

ضربان قلبم خخخخیلی بالا بود

از صب تا ظهر چیزی نخورده بودم

چشام سیاهی میرفت

فقط تونستم روی پلی که توی بام سبز هست واستم و بگم حالم خیلی بده و بعد افتادم...

عین مستا اینور اونور میشدم و شعر میخوندم

داغون بود حالم

این خلسه رو دوس نداشتم

اگه دوستم برام آبقند نمی آورد از افت قند میرفتم توی کما و خلاص میشدم.

اما زود بهم آب قند رسوند

بعدشم که حالم بهتر شد سه تایی بهم کمک کردن تا راه برم و از پله ها پایین برم

 

تا حالا اینجوری نشده بودم

ذهنم خالی بود و فقط شعر میخوندم و خوندنش دست خودم نبود

من خوبه خوبم

گیتارم کجاست

تو که میرقصی

همه چی زیباست

تو که میرقصی

زندگی ساده ست

من عاشق شدم

این فوق العاده هههه ست

تو که میرسی به آرزوهاااات

منو رها کن

تو مووووج موهات

رستاک.دریا

بچه ها میخندیدن و میگفتن دیوونه شدی

دستم میلرزید

گوشم نمیشنید و سوت میکشید

خیلی ضعیف شدم.قبول دارم

یه اسکلت که روش یه لایه پوست کشیدن

منتها دیگه نمیتونم از این چاقتر شم درحالی که خیلی غذا میخورم

بام که بودیم ۲ تا شام باختم و یه هوهال

البته ۲ تا شام و ۲ تا هوهال و یه ناهار هم بردم

شرط بستن با امیر سخته اون پهلوونیه توی شرط بندی

و مطمئنن نمیشه آرش رو برد توی ۷ خبیث

هلیا ولی بردنش راحت بود هرچند کارش خوب بود

جمعه ام به تور دعوت شدم شایدم نرم آخه موقع امتحاناست

سحر و دنیا خونه مون بودن

همین که رسیدم ناهار خوردم اتفاقای این چند روز رو برای سحر تعریف کردم

و ۴ رفتم پیش نگین

یه کفش دیده بود رفتم به عنوان کادوی تولد واسش خریدم و دور زدیم

سرم داشت میترکید

اثرات غش کردن توی بام بود

نبظ گیجگاهم جوری میزد که همه ترسیده بودن

از اون طرفم زانو دردم شروع شده بود.

داشتم دیوانه میشدم

اما رفتم کلاس زبان

اونجا استادمم دید سرم فجیع درد میکنه زیاد ازم کار نکشید

وقتی اومدم خونه ساعت ۱۰ بود

داغونه داغون

فقط خاستم که بخابم

اما نمیتونستم

داشتم روانی میشدم

یهو به مغزم یه تز رسید

مث بچگی هام

الهه ناز و مرغ سحر پلی کردم و وسطای الهه ناز چرتم گرفت

بابا داشت با کام بازی میکرد

یه تیکه گفت بابایی صدای آهنگو یکم کم کن و من از خاب پریدم

الان سر درد ندارم اما رگم همونجوری میزنه

منتظرم بهتر شه و برم درس بخونم.

 

من توی جمع صمیمی حالا یه گوشه نشستم

چشمام بازه به روشون ولی خب قلبمو بستم

یه جوری با خنده هاشون الکی منم میخندم

حرفشونو نمیفهمم سکوتو بهونه کردم

من همینم من همینجورم با همه نزدیکم ولی دورم

من همینم اونی که دنیاش شده اندازه ی اتاقش

چون که نگاهش غریبه ست نمیره هیچکی سراغش

من همینم اونی که هرشب مهمون تنهایی هاشه

اونی که وقتی می افته میتونه تنهایی پاشه

من همینم. علی مولایی


موضوعات مرتبط: با درد نوشت ، یادداشت ، خبر ، Lyrics
برچسب ها: با درد نوشت

پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲ | 13:7 | نیمچه جونی Death Killer |

آدرس وبلاگم به زودی تغییر خاهد کرد

   


موضوعات مرتبط: خبر
برچسب ها: خبر

پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ | 22:13 | نیمچه جونی Death Killer |
چه راحت نگام میکنی و میگی سلام..

نمیخاستم جوابتو بدم...اما سلام

 

دیشب کلی رعد و برق توی آسمون بود.

بغض ابرا داشت میترکید

هوا صب خیلی سنگین بود وقتی توی راه لاهیجان بودم.

قضیه ی دیروز و اتفاقاشو واسه محدثه گفتم.

خیلی خوشحالی کرد واسم

امروز بازم استاد معافی منو دید و برای سومین بار تا منو دید اومد جلو و گفت اینقد غم چرا تو چشمته؟؟

قبل عید هم بهم گفته بود این حرفو

بعد عیدم که ۲ بار دیگه گفت این حرفو

هر دفعه ام که این حرفو میزنه با خنده از سر جام بلند میشم ، عینکو از چشمم برمیدارم و میگم استاد من که دارم میخندم...

و بعد حرف همیشگی که میگه : هه... کمتر ذهنتو مشغول کن دختر

 

بیا از این فاز در بیایم.

خخخخخیلی جمعه صفا رود با دوستام بهم خوش گذشت.

کل راه رو امیر گیتار زد و ما شعر درخاستی دادیم و همه با هم خوندیم.

 

اونجا ام با گروه موسیقی +۱۸ که دوستای روزبه بودن کلی شعر خوندیم

حماد واقعن زیبا گیتار میزد

و روزبه شیطون که ادای خاننده ها رو در میاورد

آرش و هویج که همراهیشون میکردن

البته بعد متوجه شدم اسم هویج ، حمید بوده!!

چون موهاش قرمز بود بهش میگفتم هویج.

البته بعد که دوباره دیدمش ازش عذرخاهی میکنم و میگم منو ببخشه!

یه شعر گیلکیشونو خیلی دوس داشتم.

اینجوری بود:

آخ چی فلان بیساره

بره تونم وا بدن

دنیا کی کربلایه

تو تره سینه بزن

 

هوا اونجا عاااالی بود.

بارونی و خنک

خیلی عکس و فیلم گرفتم خیلی باحال بود همه چی

به هومنم که باقلوایی که بهش قول داده بودم دادم و خورد

میگه مرسی بزرگترین فانتزیمو برآورده کردی ایشالا پایه یک بگیری!!

 

قراره برنامه بچینیم واسه جمعه ی بعد

 

امروز با نگین حرف میزدم.همه چی آروم بود.

توی صفارود که بودم تلفن آنتن نمیداد

بیچاره کلی زنگ زده بود و اس داده بود فک کرده بود بلایی سرم اومده

 

من کوچولو ام؟؟ زای جان؟؟ واقعن ینی تیکه کلامات انقد وسعتشون زیاده توی حلقم جا نمیشن

 

دایی اینا از مکه برگشتن دیروز

 

... و    فردا ...

 

فردا ، دوشنبه ، ساعت ۴ تا ۶ ، در مسجد فاطمیه ی منظریه

مهمان قدوم مبارکتون هستیم تا تسلای خاطرمون باشید برای به سوگ نشستن سومین سال عروج مادر

اکنون          تو با مرگ رفته ای

                                     و من اینجا تنها

                                                         به این امید دم میزنم                 

                   که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم .

                                              این زندگی من است...

 


موضوعات مرتبط: یادداشت ، خبر ، Lyrics
برچسب ها: اطلاعیه و یادداشت و دعوت نامه

یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ | 19:36 | نیمچه جونی Death Killer |

چون زندگیم مسیرش بعد از ۳ سال عوض شد

و قالب قبلیم نشون زندگیم بود

حالا قالبم رو هم عوض کردم...


موضوعات مرتبط: خبر
برچسب ها: یه تغییر بزرگ

یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲ | 18:32 | نیمچه جونی Death Killer |
- کجا خوش میگذرونی؟

= هیچ جا

- دوس نداری وقتتو با من بگذرونی؟

= دوس نداری بیای عیادتم؟

- خدا بد نده.چرا؟

= اومدم کبسولی بترکونم خودم ترکیدم  توی دستم ترکید.

 

بعله... اینگونه بود که نوشتم.

اومدم کبسولی بترکونم فیتیله ش کوچیک بود و شعله ی من بزرگ کبسولی ترکید

دو روز بعد از چهارشنبه سوری ترکیدم

چققققد چهارشنبه سوری خوش گذشت تو پارتی

 

الان دستم توی آتله

زیر چشمم ترکیده

گوش راستم سوت میکشه و نسبت شنواییش به گوش چپم ۲ به ۱۰ هه.

 خخخخ


موضوعات مرتبط: خبر ، تند تند نوشت
برچسب ها: تند تند نوشت من

شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲ | 21:23 | نیمچه جونی Death Killer |
چه هوای بهاریه خوبی

 

از ته دلم واسه همه ی عزیزانم بهترین ها رو آرزو میکنم تو این روز زیبا

 

ببببعله بالاخره من به عشق زندگیم رسیدم...

بالاخره من به شغل مورد علاقه م میرسم...

ها؟؟

قضیه اینه که دارم میرم یه جا پیش یه آقایی که شما شاید نشناسینش

انتشاراتی داره و کلی کتاب چاپ کرده

میخام برم پیشش و مطالب و کتابای در دست چاپش رو ترجمه کنم

کلی افتخار میکنم به خودم که بالاخره این زبان انگلیسی داره به دردم میخوره

تا هفته ی پیش تنها کاربردش دیدن جدید ترین فیلم ها با زبان اصلی

گوش دادن و نوشتن و ترجمه ی لایریک موزیک های انگلیسی

کلاس گذاشتن و این چیزا بود...

 

اما کلاس نه گذاشتنیه نه رفتنی

کلاس فقط پیچوندنیه

به افتخار خودمون که استادی هستیم تو پیچوندن کلاسا

راستی توی بهشت اگه به استادت بگی خفه شو میگه چشم مگه نه؟؟

 

آره از اونجایی که سخت میخام به این شغل نایل بشوم به طور جدی چسبیدم به مهارت قویم توی ترجمه

همه میگن چون میتونم حدس بزنم و ترجمه کنم این خیلی بهم کمک میکنه که موفق بشم تو کارم

امیدوارم بهترین ها رو توی سال جدید دشت کنم

 

راستی سحر...

سحر هنوز پیشمه.

کلن همه چی آرومه غصه ها خابیدن

 

من .. با این تصمیم مهمی که ۴ماه درحال گرفتنش بودم و شده بود تصمیم کبری...همه رو سرگردون کردم اما ارزششو داشت..

همون تصمیمی که ازتون خاستم فقط بهم بگین آره یا نه...

تعداد آره ها زیادتر از نه ها بود

 

فردا تو معلولین جشن تولد شیما و شیوا ست و دعوتم کردن

امروز تولد زهرا بود نرفتم.حسش نبود بعد براش کادو میبرم

فردا با بابا اینا و کل خونواده میریم تولد شیما و شیوا و من خاطره سازی میکنم و به تابستون قشنگم برمیگردم

به دعا هایی که مادربزرگا در حقم میکردن توی معلولین وقتی داروهاشونو بهشون میدادم...

به بچه هایی که کلی باهام رفیق شده بودن

به هستی که کلی با چشاش باهام حرف میزد و با هم گریه میکردیم...

با اینکه ۸ سالش بود و نمیتونست حرف بزنه اما بهترین هم زبون من تو کل این چندسال بود.

و... بابا...بهم پیغام داد که دلش برام تنگ شده و من میرم فردا به دیدن پدری که تکنسین بود و برو و بیایی داشت و زبان آلمانی بلد بود و حالا اما تنهاست توی معلولین...

و چقد دلم برای مادربزرگی که بالاخره مرد و بچه هاشو ندید سوخت...

دلم برای بچه هاش میسوزه که میخان اون دنیا چه جوری تو چشمش نگا کنن...

 


موضوعات مرتبط: یادداشت ، خبر
برچسب ها: یادداشت و روز نوشت

پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۱ | 15:58 | نیمچه جونی Death Killer |