نمیدونم منتظر چی ام

بخش زیادی از من مدام تکرار میکنه کاش برنمی‌گشتی

به زور قرصا روزها رو می‌گذرونم

جلسات تراپی‌م بهم ریخته و آشوبه

حتا نمیتونم با تراپیستم حرف بزنم

کاش یه چند سالی برمی‌گشتیم عقب

استوار و پابرجا بودن شده آرزوم

روزها کتاب می‌خونم و با بچه‌هام وقت می‌گذرونم

کمی کار میکنم و ساز می‌زنم

تلاش می‌کنم حس کنم

اما کوه یخ در برابر من برنده ست..

شب‌ها مدام خاب میبینم و گاهی نمیخام بیدار شم..

کاش بیدار نشم

تمومم..



پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴ | 0:11 | نیمچه جونی Death Killer |